یادآوری....



پیش از اینکه مراقبه جدید رو شروع کنیم، چند جلسه باید تمرین کنیم، در این جلسات چندین دستورالعمل جداگانه وجود داره تا بتونید این مراقبه رو مرحله به مرحله یاد بگیرید. وقتی بر روی هر مرحله تسلط پیدا کردید، می تونیم همه رو با هم جمع کنیم. برای شروع روی صندلی خود صاف بنشینید (یاحتی بر روی زمین دراز بکشید ، هر طور که راحت هستین ) و هر دو پاهاتون رو صاف روی زمین بگذارین و یا در حالت نیلوفری (پاها به صورت ضربدری) بنشینید بالشی زیر باسن تان بگذارین دستاتون رو در حالت آزاد روی پاهاتون قرار بدین. اگر دوست دارین می توانید چشماتون را ببندین.

وقتی آماده شروع شدید، میان دوراه خود را بالا بکشین، یعنی همان لگن تان. (همان عضلاتی که برای رابطه جنسی و دفع از آن استفاده میکنین، برای احساس این عضله فرض کنین در هنگام ادرار بخواهید ادرار خودتون رو متوقف کنین و مانع اون بشین، برای این کار شما از عضله کف لگن تان استفاده میکنین.)

در این حالت نفس خود را حبس نکنین-عادی نفس بکشین. این عضلات را با تمام قدرت منقبض کرده و پنج ثانیه نگه دارین، سپس رهایشان کنین.این کار را دوباره و به همان مدت انجام بدین.

ادامه مطلب

  • وقتی با شرایط نا خواسته مواجه می شوید و در نتیجه احساس بدی به شما دست می دهد، اگر عامدانه بگویید: من می دانم چه چیزی رو نمی خواهم.آنچه می خواهم چیست؟ ارتعاش وجودتان، که تحت تاثیر کانون تمرکزتان است، کمی تغییر خواهد کرد و موجب می شود مرکز توجهتان نیز تغییر بکند.

 

  • وقتی همچنان از خودتان، از دیدگاه پیوسته در حال تغییرتان بپرسید: من چه می خواهم؟ سرانجام در وضعیت خشنودکننده قرار می گیرد- زیرا نمی توانید پیوسته از خود بپرسید که خواهان چه چیزی هستید و نقطه ی جذبتان را در آن جهت تغییر ندهید. این فرایند تدریجی خواهد بود اما کاربرد مداوم فرایند ظرف چند روز، برایتان نتایج شگفت انگیزی به ارمغان خواهد آورد .

 

ادامه مطلب

چهار دسته افرادی که شما در زندگی خود آنها را ملاقات می کنید:


۱- دسته ای که «تلاش» می کنند، برده ها رو بیدار کنند.


۲- دسته ای که «رئیس» برده ها هستند.


۳- دسته ای که «هیچ اطلاعی» از بردگی خود ندارند.


۴- دسته ای که «مانند» برده ها هستند!


افسانه های زیبا و کهن که تقریبا همه آن را شنیده اند، داستان آدم و حواست. این یکی از داستان های مورد علاقه ی من است زیرا به شکلی نمادین چیزی را توصیف می کند که من سعی می کنم آن را در قالب واژه ها توضیح دهم. داستان آدم و حوا براساس واقعیت محض پایه گذاری شده است، که البته من در بچگی آن را درک نمیکردم. این یکی از بزرگترین آموزش ها تا به امروز است که به اعتقاد من کمتر کسی مفهوم ان را درک کرده است. اکنون این داستان را از نگاهی دیگر برایتان تعریف می کنم، شاید از همان دیدگاهی که خالق آن داشته است.

داستان درباره ی من و شماست؛ درباره ی ماست؛ درباره همه ی بشریت است زیرا همانطور که می دانید، بشریت صرفا یک موجود زنده است- مرد و زن- مه همه یکی هستیم. در این داستان خود را آدم و حوا می نامیم، و ما انسان های اصلی هستیم.

داستان هنگامی آغاز می شود که ما بی گناه بودیم، پیش از آنکه چشمان معنوی خود را ببندیم، یعنی هزاران سال پیش. به زندگی در بهشت عادت داشتیم، در باغ عدن، که بهشت روی زمین بود. هرجا که چشمان معنوی مان گشوده باشد، بهشت همان جاست. آنجا مکانی برای لذت، آرامش، آزادی و عشق ابدی است.

از نظر ما –آدم و حوا- همه چیز حول محور عشق دور می زد. یکدیگر را دوست داشتیم، به هم احترام می گذاشتیم و با هماهنگی با تمام عالم هستی می زیستیم. ارتباط ما با خالق مان پروردگار، آمیزشی کامل از عشق بود، یعنی همواره با پرورگار در ارتباط بودیم و خدا با ما در ارتباط بود. ترس از خدا، آن که ما را آفریده بود، معنا نداشت. خدای ما خدای عشق و عدالت بود و ایمان و اعتقادمان را تقدیم او می کردیم. خدا به ما آزادی کامل می داد و ما از اراده ی آزادمان برای عشق ورزیدن و لذت بردن از تمام مخلوقات استفاده می کردیم.

زندگی در بهشت زیبا بود. انسان های اولیه همه چیز را از دریچه ی چشم حقیقت می نگریستند، همان طور که هست و ما آن را دوست داشتیم. این روش زندگی ما بود، و روشی آسان بود.

خوب، افسانه ای می گوید که در میانه ی بهشت دو درخت وجود داشت. یکی درخت زندگی بود که به هرآنچه وجود داشت زندگی می داد و دیگری درخت مرگ بود که بهتر است ان را به عنوان درخت دانش بشناسیم. درخت دانش درختی زیبا با میوه ای پر آب و اغواکننده بود. و خدا به ما گفت: به درخت دانش نزدیک نشوید. اگر میوه ی ان درخت را بخورید می میرید.

البته موضوع مهمی نبود. اما از آنجا که ما ذاتا عاشق جستجو و کاوش بودیم، تصمیم گرفتیم ان درخت را ببینیم. اگر داستان را به خاطر بیاورید، حتما می توانید حدس بزنید که چه کسی در آن درخت زندگی می کرد.

درخت دانش منزلگاه ماری بزرگ و کاملا سمی بود. آن مار نمادی دیگر از چیزی است که تولتک ها آن را انگل می نامند و شما می توانید تصور کنید چرا.

ادامه مطلب

◾️ ۱. قربانی شدن :

تقریبا همه ی ما از لحظه ی تولد احساس ناتوانی می کنیم. اکثر ما در ادامه ی راه مان در سفر زندگی در این حالت باقی می مانیم .
فکر می کنیم تمام دنیا می خواهند به ما آسیب بزنند ؛ دولت ، همسایه ها ، جامعه و افراد شرور .
در هر لباس و هر جایگاهی حس نمی کنیم که ما هم این وسط نقشی داریم .
ما صرفا معلول تمام کائنات هستیم و آنها علت وجود .
ما شِکوه می کنیم ، اعتراض می کنیم و در گروه هایی گرد هم جمع می شویم تا با کسانی که مسئول هستند بجنگیم.
به جز مهمانی هایی که هرازگاهی برگزار می شوند کل زندگی به نظرمان مزخرف است .

◾️ ۲. در دست گرفتن اختیار :
در نقطه ای از زندگی تان فیلم تکان دهنده ای مثل راز یا کتابی مانند "عامل جذب" یا "جادوی باور" را می خوانید و به قوای خود پی می برید.
با نیروی قصد کردن آشنا می شوید ، با قدرت تجسم ِ آنچه می خواهید توانایی عمل کردن و رسیدن به اهداف ، معجزاتی در زندگی تان رخ می دهد ، به نتایج جالبی می رسید و به نظر می آید زندگی بر وفق مراد است .

◾️۳. بیداری :
در جایی از مرحله ی دو تشخیص می دهید که قصدهایتان در واقع نوعی محدودیتند.
تازه متوجه می شوید که علی رغم تمام قدرتی که به تازگی به دست آورده اید هنوز نمی توانید همه چیز را به کنترل خود درآورید.
درمی یابید که وقتی تسلیم قدرت عظیم تری می شوید معجزات شروع به رخ دادن می کنند ،
سپس تصمیم می گیرید رها کنید و اعتماد کنید.
در هر لحظه ی هشیاری پیوندتان را با روح الهی زنده می کنید.
می آموزید که الهامات را در زمان نازل شدن تشخیص دهید و به آنها عمل کنید .
تشخیص می دهید که در زندگی تان حق انتخاب دارید ، اما کنترل زندگی تان تماما در دستان شما نیست.
متوجه می شوید که بزرگترین کاری که می توانید انجام دهید پذیرفتن لحظه ی اکنون است.
در این مرحله است که معجزه ها رخ می دهند و دائما شما را به تعجب وامی دارند .
در مجموع ، دائما در تعجب ، حیرت و شکرگزاری خواهید زیست .

کتاب محدودیت صفر
دکتر : جو ویتالی


این روزها هر صفحه ای رو در تلگرام یا اینستا باز میکنی یا داره در مورد طلسم و جادو وانواع فال صحبت میکنه یا مراقبه و مدیتیشن و در قبال آموزش و یا انجام درمان یا جادو مبالغی رو بسته به عوامل مختلف از مردم طلب میکنن و وای به حال اونایی که تو دام این جور افراد گیر میکنن . دوستان این صرفا یه نصیحت برادرانه هستش ، باور کنید شمس برای آموزش ۲۴ ساعته ۷ روز هفته از مولوی پولی طلب نکرد باور کنید برای آموزش سرش منت نزاشت ، اینو بدونید که برای رسیدن به یگانه خالق هستی نیازی به نمایشهای این مدلی نیست بلکه به خود فرو رفتن نیازه نه جادو و طلسم و مدیتیشن !!!و این جور اراجیفی که سراسر اینترنت رو گرفته یا یه یا همه میگن بقیه دروغن و مافقط راست میگیم !!! از همه جالبتر مطالب کپی برداری شده از همه یعنی اگر ۲ ساعت تو اینترنت بچرخین حداقل ۹۰٪ مطالب عینا کپی شده از هم هستش و به ندرت مطالبی یونیک بدست میارین . نکته بعدی اینکه جهت اثبات توانمندیهای خودشون قسمتی از چت با شخص یا اشخاصی رو نشون میدن که طرف داره میگه که با خیلیا کارکرده ولی وقتی با استاد محترم پیج برخورد کرده فهمیده واوووووو اونا چقدر بی سواد و ناتوان بودن و ایشون چقدر قوی هستن . اصلا با قسمتهای ایگوی شهوت و هوای نفس و جاه طلبیش کار ندارم که یه استاد حداقل این یکی دوتا رو نباید داشته باشه ، اما میخوام بگم دوستان وقتتونو با این شیادها تلف نکنید . استاد واقعی تو اینترنت نیست تو صفحات مجازی نیست با این مسائل اصلا کاری نداره چون در خودش فرو رفته ، استاد واقعی نه تنها فهمیده چه خبره تو ماتریکس ، بلکه دنیایی که برای ما بسیار جذابه اصلا برای اون هیجان و جذابیتی نداره چون واقعا دانسته که دنیا محله گذر هستش و آنی بیش نیست . هوشیار و فرزانه باشید .


من یک جنگاور هستم؛ این بدان معنی نیست که هر روز به دنبال جنگیدن و کسب پیروزی هستم بلکه در ذهن خود هر روز در نبرد با باورهای کهنه و رنگ و رو باخته و عدم تغییر هستم. من روح یک سامورایی را دارم».
آیین آرامش
مطالعه برخی کتب پیرامون ساموراییها نشان‌گر وجود یک ویژگی مشترک و اعجاب انگیز میان این سلحشوران افسانه ای است؛ خصلتی که نه به جنگاوری و شمشیر مرتبط است و نه در استراتژی خلاصه میشود، بلکه شاید نقطه مقابل آن باشد:
«بزرگ جنگجویان تاریخ چه عاملی را بعنوان کلید موفقیت و اراده پولادین و تزل‌ناپذیرشان برمیشمارند؟ آرام بودن.»
و ساموراییها 500 سال بود که پیرو همین آیین و مسلک بودند؛ آیین آرامش:
•«اگر جنگاوری بتواند ذهن خود را رام کند و آشوب افکار دیگران را بخواباند، این والاترین هنرهای جنگی است». شیبا یوشیماسا (1349-1410)
•«هرآنگاه که بتوانی بر روان خود چیره شوی، بر هزاران دل ناگرانی غلبه خواهی کرد، و طعم رهایی را خواهی چشید. اما اگر روانت مهار تو را در دست گیرد، زیر دلشوره ها دفن خواهی شد و آنگاه نخواهی توانست سر بر آوری. ذهنت را بدست آر، با قاطعیت از آن حفاظت کن و اجازه نده افکار سرکش بر ذهن تو پیروز گردد». سوزوکی شوسان (1579-1655)
•«یک نجیب زاده بیهودگی و پوچی را با جدیت، وقار و متانت خود می‌پوشاند، یک روح تمام و عیار بی‌نقص، خلق و خوی باوقار و ذهنی بی‌آلایش و آرام از اهم خصلتهای نجیب‌زادگان است». کایبارا اکن (1630-1714)
•«ذهن تزل‌ناپذیر برترین سلاح یک سامورایی است». آداچی ماساهیرو (1780-1800)

منبع : صفحه رسمی شیهان اشرفی


" فروغ فرخزاد "

" رفتن "
رفتن که بهانه نمیخواهد، 
یک چمدان میخواهد از دلخور یهای تلنبار شده و 
گاهی حتی دلخوشیها ی انکار شده. 
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتی نخواهی بمانی، 
با چمدان که هیچ بی چمدان هم میروی! 

" ماندن "

ماندن اما بهانه می خواهد، 
دستی گرم، نگاهی مهربان، دروغهای دوست 
داشتنی، 
دوستت دارم هایی که می شنوی اما باور نمی 
کنی، 
یک فنجان چای، بوی عود، یک آهنگ مشترک، 
خاطرات تلخ و شیرین 
وقتی بخواهی بمانی، 
حتی اگر چمدانت پر از دلخوری باشد خالی اش 
می کنی و باز هم میمانی 
میمانی و وقتی بخواهی بمانی، نم باران را رگبار 
می بینی و بهانه اش می کنی برای نرفتن.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

رزرو هتل Christopher پاکان صنعت همع چی Fitines *.:.*.روزهایم برفی است.*.:.* دوربین مداربسته تشریفات مجالس ملل لایسنس رایگان Free License نود 32 پویافایل